گفتگو

ساخت وبلاگ
عاشق مثل تو ؛ دیوونه مثل من.وقتی بهش فکر میکنم....وقتی نفسامون با هم گره کور میشه‌اونموقع میگم کاش زمان متوقف بشهوقتی میخندیم با هم...عاشقانه هامون با هم...اینا همش حس خوبهخیلی من خوشبختم که اون...تو قلبمه... تو وجودمه... همه وجودم شده...هر روز یه لقب جدید شده کنار بوسه ها...وقتی آهنگی که مال خودمونهو خاصه برامون...را فرستادم براشاون ای جون دلم گفتنش...حکم نبض تازه بود....وقتی میگم جانم الان آرومی...همه جات آرومه...بگه نه...‌ قلبم نه...بگم اونو خودم آروم میکنمقلبمو میزارم رو قلبت....آخ.... همهههه حس خوب دنیا تو بغلشهمن کنار اون.... همه وجودم زنده میشهعمرم.....چه خوب یهو شدیم صمیمی...چه خوب با همیم...البته که.... مال منه....همه وجودمه.... گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:59

با تو نفس کشیدنو دوست دارم.- تاریخ چیست؟گفتگوهای من و توو تمامِ روزهای داشتن تو.امروز بوسه‌های تو یادم آمدآه...مست می شود هواوقتی از ریه های تو بر می گرددنفس که می کشیدرختان تلو تلو می خورند.حرفهایی هست که نمی‌توانم بگویمشاید روزی آنها را برایت رقصیدمچون می‌ترسم با کلماتاز عهده بیان‌شان برنیایمهیچ نویسنده ای , عاشقانه هایش رااتفاقی به نگارش در نمی آوردهمیشه یک نفر هست که بِشَوددر هوای دلبرانه اش ؛نم باران رو حس کرد.آیا تا به حال عاشقی دیده ایدکه بپرسد چگونه باید عاشق شوم!؟مستی را دیده ای!که بگوید:ببخشید چگونه مست شوم؟مستان سوال نمی پرسندبلکه بی اندازه مست و عاشقند.. گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 23:04

با تو نفس کشیدنو دوست دارم.- تاریخ چیست؟گفتگوهای من و توو تمامِ روزهایی که تو را داشتم.امروز بوسه‌های تو یادم آمدآه...مست می شود هواوقتی از ریه های تو بر می گرددنفس که می کشیدرختان تلو تلو می خورند.حرفهایی هست که نمی‌توانم بگویمشاید روزی آنها را برایت رقصیدمچون می‌ترسم با کلماتاز عهده بیان‌شان برنیایمهیچ نویسنده ای , عاشقانه هایش رااتفاقی به نگارش در نمی آوردهمیشه یک نفر هست که بِشَوددر هوای دلبرانه اش ؛نم باران رو حس کرد.آیا تا به حال عاشقی دیده ایدکه بپرسد چگونه باید عاشق شوم!؟مستی را دیده ای!که بگوید:ببخشید چگونه مست شوم؟مستان سوال نمی پرسندبلکه بی اندازه مست و عاشقند.. گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 9:05

مـن هنـوز تــوام...!.آیا تو یک نفری؟یا مجموعه نفراتی؟یا ترکیبی از اشاره‌های سراسر تصادفیاز چهره‌های عزیزی هستی که می‌شناخته‌ام؟عمیقا نیاز دارم یکی به زور دستمو بگیرهببره لب دریابگه این تواین دریاتا میتونی باهاش حرف بزنمن به تو نگاه می کردم یادت هست؟تو روی درختها سبز میشدی و جوانه میزدیو جنگل گل می داد!تو به من نگاه میکردی یادت هست؟می خندیدم بلند بلندو باز هم به تو نگاه میکردمو تو به منیادت هست؟دستهایت ، و شانه‌هایتو آن مورب نورانی از چشمهایتاینها تمام حافظه من نیستتنها اشاره ‌ای از یادهای توستکه هنوز هم بوی دریا می دهد.. گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 5:24

بآ نَفَسآم رُویِ شیشِه مینِویسَم [اِسمِتُو].موقعی که برف می بارههمه جا ساکت میشهچون دونه های برفامواج صوتی رو جذب میکنن.آدمی هم که دوسش داریمثل برف میمونهوقتی میاد دیگه هیچ صدایی نمی‌شنویو چشمت دیگه هیچ جا رو نمی‌بینهفقط و فقط همون آدمو میبینیو توش غرق میشیحس جالبیه ...وقتی چشمام بازهفقط تورو میبینموقتی چشمام بسته‌سبازم فقط تورو میبینموقتی هستی، وقتی نیستیفقط تورو میبینمیعنی میرم جاهایی که قبلا با تو رفتمتو هستیمیرم جاهایی که با تو نرفتماما فکر میکنم که اگه تو بودیچقدر قشنگتر میشد همه چیزمن یه دونه از تو رو تو ذهنم ساختماونجا نگهش داشتم!می‌فهمییعنی من تویِ تو ذهنمو به کل دنیا ترجیح میدم!!. گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:17

برایم بمانی برایت بمیرم!.میخواهم بعد از مرگمچشمانم را به تو اهدا کنندتاهرزمان از ظلمت ظلمها آزرده شدیچون ستاره بتابد و شبهایت را روشن کند.لبانم را به تو اهدا کنندتاهرزمان در خلوتت هوس عشقبازی به سرت زدبازیچه ات باشد.زبانم را به تو اهدا کنندتاهرزمان غمگین شدیبرایت بچربد و بریزد تا احساس تنهایی نکنی.شانه هایم را به تو اهدا کنندتاهرزمان از هوای نامردیها سرت سنگین شدبگذاری اش روی آنها و سبک شوی.قلبم را به تو اهدا کنندتاهرزمان دل نازکت تنگ شدبرایت بتپد و دلگرمت کند.دستانم را به تو اهدا کنندتاهرزمان سردی زندگی بر دستانت نشستگرمابخش انگشتانت باشد.پاهایم را به تو اهدا کنندتاهرزمان روزگار خسته ات کردپابه پایت بیاید که کم نیاوری.من بروم ...بروم اهدای عضو ثبت نام کنمو بعدش برایت بمیرم. گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 13:24

"آرزو داشتم به دریـا برسم".همیشه قصه ی شبدر همین خلاصه شده استتو غرقِ خوابی و من غرقِ آرزوی توام ...در شبروی صخره‌ای نشسته‌امکنار ساحل دریاهیچ وقت تو رابه این بزرگی ندیده بودمچه زیبادر افق ایستاده‌ایبه چشم‌های تو فکر می کنمو هوایی بارانی، مرا معطر می کند...در سینه‌ام نَمی، احساس می کنمکه هوای دریا داردو موج در موج آشوبِ بوسه‌های بی امان...سبزی ممتدی که تا ابدیت جاری استامیدی که خود، زندگی ستو رویایی، عینِ واقعیت...جهان حتی اگر در این نقطه بایستد، چه باک!!آرزویم تو بودی که حالا اینجایی .... گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 14:06

عشق وحشی ست، وقتی تلاش در اهلی کردنش کنی، نابود می شود.بلد نبودی دوست داشتنِ منو...ک بايد وسط شلوغی زنگ ميزدی ميگفتی:كاش تو اينجا بودی جای همه...نه اينكه منو يادت برهو بعد از چند ساعت ک سرت خلوت شد،تازه یادم بیفتی و بهونه بیاری ک درگیر بودی.يا مثلا وقتایی ک میرفتی مسافرتبايد بهم زنگ ميزدی ميگفتی:اينجا همه چيز خوبه اما عالی نيست چون تو نيستی!بلد نبودی دوست داشتنِ منو...ک وقتی دور از من فيلم ميديدی، بايد برام مينوشتی ک:اگه پيشت نشسته بودم چقدر فيلم برات ديدنی تر ميشد.بلد نبودی دوست داشتنِ منو...روزايی ک قهر بوديم بايد بی هوا ميومدی ميگفتی:ازت دلخورم، اما دوست داشتنت نميذاره دور بمونم ازت.نه اينكه انقدر دور بشيم از همک يادمون بره يچيزی كمه توی زندگيمونبايد وقتی ميگفتم دلم تنگ شده،سوييچ رو ميچرخوندی توی ماشين و قطع كرده نكرده،صدای بوق زدنت پشت پنجرهمي پيچيد توی گوشم ک منتظرم بودی.نه اينكه صدای بوق تلفنی ک روم قطع كرده بودیبپیچه توی گوشم...بلد نبودی دوست داشتنِ منو...ک بدونی وقتی تب ميكردم واستنبايد تاب مياوردی از بی خبری،باید دیوونگی میکردی...باید میمردی واسمنه اينكه فكر كنی ببينی آخرين دعوا مقصر کی بود...بلد نبودی ک بفهمی...بايد دو دستی ميچسبيدی بهم، ميچسبيدی به خواستنم!بايد منو از همه بيشتر ميخواستی...که اگه ميگفتن از دنيات فقط يه نفرو ميتونی برداری و بری،تو دست ميذاشتی روی من!بايد مي جنگيدی برام...جوری ک نرسه كسی به پات...بلد نبودی دوست داشتنِ منو...انقدری ک حسرت شد همه چيز...حسرتِ يه دونفره ی پر از عشق...یه دو نفره ی فراموش نشدنی...بلد نبودی دوست داشتنِ منو ک بدونیاين نصف و نيمه بودنا حالمو خوب نميكنهتو بايد تمامِ خودتو واسم میذاشتی...باید ديوونه وار عاشقی ميكردی برام...تو دو گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 16:42

دلتنگی ام برای "تو" تماشاییست!.گاهی باید نشست و زل زد به عشقبه آیینِ قشنگِ دوست داشتنو لذتش را مزه مزه کرد.هر جانی به گوارایی عشق محتاج است...عشقروایت هزار ویکشبی ستکه درشبی با تو خلاصه می شودمندر تو نگاه می کنمدر تو نفس می کشمو زندگی مرا تکرار می کند...شب که میشهعین یه روح سرگردون میام دم اطاقتوامیسم تماشات میکنمخوابیدیچشا بستهمژه ها برگشتهنفسا آرومگیسا ریخته روی شونهلبا غنچهگردن صافنگات میکنم تا صبح بشهآریباید وقت دیدنت باشدچشمانت را ببندبگو که منتظری .... گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:40

قِصّه ی من و تو...!؟.در مصاف باران و زمین عاشق شدیمو به‌ تکرار پرسیدیم از هم:ما گم شده‌ایم یا سرگردانیم؟از تو پرسیدم:راهِ خانه از کدام سو بود؟و تو گفتی:کاش به خانه بازنگردیم‌ماعاشق شده بودیماما نمی‌دانستیمآن حس دلهره نامش چیستچیست که درون سینه‌مانسرخوشانه صفیر می‌کشد وُآنی بازنمی‌ایستد؟ما نمی‌دانستیم وُ...همه‌ جا تاریک بود‌دست جنباندیمیافتیم دست‌های هم راوُ آرام گرفتیم‌در مصاف باران و زمینما دست‌های هم را گرفته بودیموُ بی‌هراسبه‌ سوی آن صدای موزون پیچیده در تاریکیبه‌ سوی تاریکیپای‌کوبان رقصیده بودیمما نمی‌دانستیم عشق یعنی چهو آن «تپش بی‌وقفه درآغوش هم» نامش چیستآن‌چه بودماپیش از این‌ها به هم رسیده بودیممامقصدِ هم بودیمماخالقانِ عشقموسیقی وَ شعر بودیم. گفتگو ...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : easao بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:40