امـواجـی از یاد تـو را میـخـواهـم
دریا
جایی ست که
باید از غرق شدن در آن بترسی
آبی باشد در شمال ایران
یا قهوهای در چشمهای یک زن
چشم هایش به رنگ دریا بود
یا دریا
به رنگ چشم های او
نمی دانم
تنها می دانم
وقتی عاشق دریا شدم
که
چشم های او را دیدم ...
شب چشمانت
جائی ست برای رفتن به دریا
و روز لبخندت
جائی برای برگشتن به ساحل
انگار همین دیروز بود
من و تو
به عشقبازی غروب خورشید با موج دریا
نگاه می کردیم
آرزویی کردیم
و آن را به موجی سپردیم،
من و تو با هم
به موج دریا قسم خوردیم
که دستان یکدیگر را هرگز رها نکنیم
اما امروز من،
تنها بر روی صخره ای لب ساحل نشسته ام
غروب خورشید
آرام آرام در آب دریا غرق شد و رفت
اما من،
هنوز چشمانم
به جای پایمان بر روی شن هاست
صدایت می زنم
از یک عمق زلال آبی
با حباب های روشن وجود
صدایت می زنم
من تو را یک دریا
عاشقم
گفتگو ...برچسب : نویسنده : easao بازدید : 174