زنی بنام شراااب
عکستو گذاشتم صفحه گوشیم
هر دفعه قفلشو باز میکنم
نیم ساعت قفل میشم
وقتی هیشکی نبود تو بودی..!
وقتی هیشکی نخواست تو خواستی
نباشی هیچکس نیست
تو عشق شدی و همه چیز تمام...
نفسهامون وصله
جدا ممکنه که خفه شیم
شعر می نویسم و
خیالت می کنم
انگار هستی
نگاهت میکنم
رازی بگویم
دم به دم
آهسته آهسته
صدایت می کنم
انگار هستی
بعضی چیزها هیچ وقت قدیمی نمیشن
مثل رژ قرمز
لاک زرشکی
قهوه ای چشمات
تو بلدی درون قلب آدمها رو
تبدیل به تصویر کنی
گفتگو ...برچسب : نویسنده : easao بازدید : 120